بخش 91 - تفسیر قول حکیم

بخش ۹۱

تفسیر قول حکیم

ادامه شرح مثنوی

دفتر اول بیت ۱۷۶۳

جمله عالم زان غیور آمد که حق

 برد در غیرت برین عالم سبق

 

عالم غیرتمند است زیرا خدای قدرتمند در غیور بودن سابق بر همه است

********************************

او چو جان است و جهان چون کالبد

کالبد از جان پذیرد نیم و بد

 

خدای مهربان نقش روح را دارد و کاینات در صورت جسم و کالبد ادمی در خوبیهاو بدیها متاثر از روح است

 

*************************************

هر که محراب نمازش گشت عین

 سوی ایمان رفتنش می‌دان تو شین

 

هر کس که در جایگاه گفتگوی با خدا به مرحله مشاهده نایل گردد و او در مقام باور در وادی سخن ثابت بماند در خسران و نقصان گرفتار شده است

مسایل السلوک

مراد مولاتا از طرح این مبحت نزول از عین الیقین به علم الیقین است لذا کسی که مشرف به مشاهده گردد دیگر نباید در میدان مناظرات کلامی گرفتار شود

 

*********************************

هر که شد مر شاه را او جامه‌دار

 هست خسران بهر شاهش اتجار

 

مثلا کسی که به مقام مجالست و معاشرت با شاه رسیده است چنانچه به امورات احرایی و اقتصادی مشغول گردد متضرر گردیده است

**************************************

هر که با سلطان شود او همنشین

بر درش بودن بود عیب و غبین

 

فرد مقرب حاکم اگر از این موقعیت درست بهره نبرد و بر درگاه جلوس نماید عیب و غین و خسران است

 

****************************

دستبوسش چون رسید از پادشاه

 گر گزیند بوس پا باشد گناه

 

مثال دیگر اینکه اگر شرف دستبوسی حاکم را با زیارت پا معاوضه نماید این نیز خطا و لغزش بزرگی است

 

************************************

گر چه سر بر پا نهادن خدمت است

پیش ان خدمت.خطا و زلت است

 

گر چه زیارت پا نیز یک توفیق است اما کسی که در مقام دستبوسی است ان تنزل بحساب اید

 

*************************************

شاه را غیرت بود بر هر که او

 بو گزیند بعد از آن که دید رو

 

خدای مهربان بسیار غیور است بر کسی که عرشی گشته سپس او در پی برهان باشد

 

***********************************

غیرت حق در مثل گندم بود

کاه خرمن.غیرت مردم بود

 

غیرت خالق و مخلوق دقیقا شبیه گندم و کاه است و در حقیقت کاه در مقابل گندم فاقد ارزش است

 

****************************

اصل غیرتها بدانید از اله

 آن خلقان فرع حق بی‌اشتباه

 

منبع و اصل غیرتها از ان خداوند است و غیور بودن مخلوق به تبع ان حاصل گردد

 

*************************************

شرع این بگذارم و گیرم گله

از جفای ان نگار ده دله

 

من دست از تاویل موضوع غیرت بر میدارم و از حفای محبوب که دارای تحلیات فراوان است شکوه می کنم

 

**************************

نالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش

 از دو عالم ناله و غم بایدش

 

من به نوحه و زاری میپردازم زیرا خالق مهربان از تمامی هستی ناله و اندوه را بیشتر میپسندد

 

*********************************

چون ننالم تلخ از دستان او؟

چون نیم در حلقه مستان او

 

چرا از سرنوشت و تقدیر او نوحه عاشقانه سر ندهم

و این هم بخاطر عدم عدم ورود در جمع محرمان حلقه مستان اوست

 

*******************************

چون نباشم همچو شب بی روز او

 بی وصال روی روز افروز او

 

اندوه از جانب یار بسیار عالیست در جان من

جان من فدای یاری که غم را برای دوستانش برگزیده است

بقول عراقی

بکدام مکتب است به کدام دین و ایین

بکشند عاشقی را که چرا عاشق مایی

************************************

ناخوش او خوش بود در جان من

جان فدای یار دل رنجان من

 

*******************************

عاشقم بر رنج خویش و درد خویش

 بهر خشنودی شاه فرد خویش

 

من شیفته درد و رنج خویشم چون رضای دوست حقیقی من در انست

*****************************************

خاک غم را سرمه سازم بهر چشم

تا ز گوهرپر شود دو بحر چشم

 

من گرد و غبار عشق را سرمه دیدگانم میسازم تا بدین وسیله دریای چشمانم مملو از مرواریدهای معنایی گردد

 

*****************************

اشک کان از بهر او بارند خلق

 گوهرست و اشک پندارند خلق

 

ان قطراتی که از چشمان عاشقان سرازیر است به زعم عوام اشک است در حالیکه حقیقت ان مروارید است

*********************************

من ز جان .شکایت می کنم

من نیم شاکی .روایت میکنم

 

شاید ظاهر امر من شکوه گر باشم اما در حقیقت امر راوی ان زیبای مطلق هستم

 

****************************

دل همی‌گوید کزو رنجیده‌ام

 وز نفاق سست می‌خندیده‌ام

 

نجوای درونی من نهیب میزند که من شکوه گرم اما در واقع عاشقم و او هم عاشق است لذا شکوه معنا ندارد

همیشه به این تردید نفاق گونه خندیده ام

***************************************

راستی کن ای تو فخر راستان

ای تو صدر و من درت را استان

 

خدای مهربانم تو افتخار دوستان حقیقیت هستی ای تو صدر همه هستی و من بر استان بندگیت ایستاده ام

 

**********************************

آستانه و صدر در معنی کجاست

 ما و من کو آن طرف کان یار ماست

 

درگاه و بارگاه در وادی معنا کجاست؟ در ابدیت دیگر من و مایی نیست زیرا انجا تجلیگاه حق است

 

***************************************

ای رهیده حان تو از ما و من

ای لطیفه روح اندر مرد و زن

 

ای انسان مقربی که فارق از ما و منی و ای روح لطیف موجود در مرد و زن

مسایل السلوک

خدای مهربان بین زن و مرد در تلاش حقیقی تبعیضی قایل نیست

لیس للانسان للا ما سعی

انسان در گرو تلاش و بندگی خویش است

المومنین و المومنات والقانتین و القانتات والصایمین و الصایمات و الذاکرین و الذاکرات......

مرد و زن در یک صف واحد برابر و مساوی در محکمه عدل الهی پاداش و عقاب خواهند دید

 

*************************************

مرد و زن چون یک شود آن یک توی

 چونک یکها محو شد انک توی

 

اگر مرد و زن در وادی وحدت وارد شوند دیگر دویی نیست همه اوست انگاه که یکها نیز فنا گردند غیر تویی باقی نخواهد ماند

 

********************************

این من و ما بهر آن بر ساختی

 تا تو با خود نرد خدمت باختی

 

ای خدای یگانه تو با خلقت ما و من در عالم تکثر بازی نرد راه انداختی

 

****************************************

تا من و توها همه یک جان شوند

عاقبت مستغرق جانان شوند

 

وقتی من و ما همه به جان واحد تبدیل گردند نهایت کار غرق جانان شوند

مسایل السلوک

مولانا اغیار را اهل حجاب میداند و انانی که در توحید او مستغرق هستند دیگر غیر نیستند

الهی بیزارم زغیر ذات تو

غیر نبود انکه او شد مات تو

 

*********************************

این همه هست و بیا ای امر کن

 ای منزه از بیا و از سخن

 

مت و‌ما در وادی وجود موجودند اما خدای مهربان از هرگونه توصیف متزه است

ای صاخب امر کن تحلی فرما تا حقیقت عیان گردد

 

*******************************************

جسم جسمانه تواند دیدنت

 در خیال آرد غم و خندیدنت

 

ایا شخص فنای جسماتی و ماده توان مشاهده تو را دارد؟ ایا کسی در خیال خویش میتواتد اندوه و سرور را به تو نسبت دهد

 

******************************************

دل که او بسته غم و خندیدن است

تو‌مگو کو لایق ان دیدن است

 

دلی که بسته به شادی و اندوه است شایسته دیدن و شهود نیست پس هیچ گاه چنین امری را نگو

 

*********************************

انکه او بسته غم و خنده بود

او بدین دو عاریت زنده بود

 

ادم مقید به حالات مجازی و موقتی خرسندی و غم فاقد معنا است و دارای اصالت نیست

 

*************************************

باغ سبز عشق کو بی منتهاست

جز غم و شادی درو بس میوه هاست

 

اما عالم حقیقی متفاوت از دنیای طبیعی و عاریتی است باغ سرسبز معنایی خدای مهربان بینهایت است و در ان علاوه بر اندوه و سرور میوه های بسیاری هست

 

*******************************

عاشقی زین هر دو حالت برترست

 بی بهار و بی خزان سبز و ترست

 

اما عالم عشق متفاوت و برتر از دنیای مجازی و عاریتی است او نیازمند اسباب و علل مادی نیست شادی و سرسبزی او نیازمند تابستان و زمستان نیست

 

****************************************

ده زکات روی خوب ای خوب‌رو

 شرح جان شرحه شرحه بازگو

 

هر نعمتی زکاتی دارد و‌معشوق من زکات جمالت دادنی است و برای ادای ان میبایست به توصیف و بیان احوالات جان بپردازی

 

****************************************

کز کرشم غمزه غمازه ای

بر دلم بنهاد داغی تازه ای

 

معشوق من به ناز و غمزه دلم را دغدار تازه ای کرد

مسایل السلوک

منظور از کرشمه مشاهده تجلی حق به معشوق است شخص مادی در تعلقات دنیایی خویش هیچگاه به درک ان نخواهد رسید اما عاشق مقصود اسمانی دیدگانش بر استان کبریایی حق به مقام شهود نایل گشته و حلاوت و لذت ان اصلا قابل قیاس نیست

 

************************************

من حلالش کردم ار خونم بریخت

 من همی‌گفتم حلال او می‌گریخت

 

اگر معشوق من خونم را بریزد و من را هلاک خویش نماید حلالش باد

گر چه من از خون خویش گذشتم اما او ازمن گریزان است و حاضر نیست من به معرفت وی نایل شوم

 

**********************************************

چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان

 غم چه ریزی بر دل غمناکیان

 

ای معبود من چرا از زاری و نوحه اهل زمین فرار میکنی چرا اندوه را همنشین انان نموده ای

**************************************

ای که هر صبحی که از مشرق بتافت

همچو چشمه مشرقت در جوش یافت

 

ای خالق حقیقی هر صبح که از جانب مشرق تجلی می نمایی تو را در چشمه شرق امیخته جوش و خروش می یابد

مسایل السلوک

مولانا حقیقت را به خورشید تشبیه نموده زیرا الطاف بینهایت الهی همیشه فایض است

 

**********************************

چون بهانه دادی این شیدات را

 ای بها نه شکر لبهات را

 

خدای من که گفتارت شکرین است نمیدانم چرا عاشقانت را به بهانه های مختلف گرفتار می کنی

 

**********************************

ای جهان کهنه را تو جان نو

 از تن بی جان و دل افغان شنو

 

معشوق من خلقت تو در هر لحظه تحدید میگردد و هر خلقت مندرس را به تازگی و نوی تبدیل میکنی

پس شکوه دوستانت را بشنو و از در اجابت معامله نما

 

****************************************

شرح گل بگذار از بهر خدا

شرح بلبل گو که شد از گل جدا

 

محض رضای حق توصیف گل را بگذار و به تاویل بلبل بپرداز زیرا وی از فراق گل بدین روز گرفتار شده است

 

*************************************

از غم و شادی نباشد جوش ما

با خیال و وهم نبود هوس ما

 

اندوه و پریشانی مردان اسمانی الهی است و از وادی لاهوت

لذا نباید حالات قبض و بسط را نتیجه خیال و اوهام دانست

 

*************************************

حالتی دیگر بود کان نادرست

 تو مشو منکر که حق بس قادرست

 

حالات مردان الهی بسیار نادر است و قابل درک برای اهل ماده نیست مگر میشود با عقل مادی به درک معنا رسید

لذا از در انکار وارد نشو زیرا خالق ما بسیار توانا است

 

*************************************

تو قیاس از حالت انسان مکن

 منزل اندر جور و در احسان مکن

 

حالات انسان عاشق بینهایت متفاوت از شخص عادیست لذا نباید منازل جور و احسان توقع ثباتی داشت

**************************************

چور و احسان رنج و شادی حادث است

حادثان میرند.حقشان وارث است

 

حوادث روزگار از جمله نقمات و نعمات گذرا هستند و هیچ توقفگاهی ندارند تنها خالق انان است که جاویدان مطلق است

 

***********************************

صبح شد ای صبح را صبح و پناه

 عذر مخدومی حسام‌الدین بخواه

 

پروردگارا ای فالق الاصباح  ( ای شکافنده صبح) ما شب را به صبح رسانیدیم در حالیکه محو معنویت مثنوی بودیم و در این بیت حسام الدین حق مریدی را بجا اورد

لذا از جانب من از او عذر بخواه شاید بدین معنی که او را ماجور بدار

 

*********************************

عذرخواه عقل کل و جان توی

 جان جان و تابش مرجان توی

 

خدای کریم و بخشنده تو عذر خواه حقیقی فهم و درک عقل کل و جانی و در واقع جان جانی و تجلی و نورانیت قلبها

**************************************

تافت نور صبح و ما از نور تو

در صبوحی با می متصور تو

 

نور هدایت و خوشبختی تافتن گرفت و ما به مدد ان در جام مملو از می عشق و مستی احساس سعادت داریم

 

******************************

دادهٔ تو چون چنین دارد مرا

 باده کی بود کو طرب آرد مرا

 

ای مست کننده حقیقی و ای پروردگار و ساقی حقیقت این همه مستی اثر لطف توست و باده اسمانیت

الا باده انگور فاقد قدرت است که قدرت سرور و نشاط داشته باشد

 

********************************

باده در جوشش گدای جوش ماست

 چرخ در گردش گدای هوش ماست

 

باده مادی که از انگور حاصل گردد نیازمند شور و جوش ماست و گردون با تمام عظمتش مقهور عقل و فهم ماست

 

****************************************

باده از ما مست شد نی ما از او

قالب از ما هست شد نی ما از او

 

در حقیقت مستی باده اثر مستی حقیقی ماست و‌کالبد به منصه ظهور و وجود یافت از جان و روح ما نه اینکه مستی و هستی ما متاثر از انها باشد

 

**********************************

ما چو زنبوریم و قالبها چو موم

 خانه خانه کرده قالب را چو موم

 

جان ادمیزاد در مثل شبیه زنبور است و جسم او چون موم

زنبور وظیفه طراحی قالبهای داخل کندو را بعهده دارد و در واقع معمار انست تا ان را مهیا برای نگهداری عسل نماید

روح ادمیزاد نیز وظیفه معماری جسم را دارد جسم ها از عظمت روح نقش گیرند و تعالی یابند

هر چه روج تزکیه شده تر باشد جسم فرد عروج و تعالی بیشتری یابد و جسم ها به زوال و نقصان دچار گردند اگر روح تاریک و ظلمانی باشد

مسایل السلوک

گویند پیامبر و انبیا و اولیا عرق انان بوی خوشی را پراکنده سازد و اجساد انان بعد مرگ خاک نگردند و این از تصرف روح معنایی تعالی یافته انان است

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:35 | نويسنده : مولانا سنگان |